%% %% This is file `ptext.sty', %% Inspired by Patrick Happel's lipsum package %% %% %% Copyright © 2012-2013 by Vahid Damanafshan %% <vdamanafshan@kut.ac.ir> %% http://www.damanafshan.ir %% %% This file may be distributed and/or modified under the %% conditions of the LaTeX Project Public License, either %% version 1.2 of this license or (at your option) any later %% version. The latest version of this license is in: %% %% http://www.latex-project.org/lppl.txt %% %% and version 1.2 or later is part of all distributions of %% LaTeX version 1999/12/01 or later. %% \NeedsTeXFormat{LaTeX2e} \ProvidesPackage{ptext}[2013/04/28 v1.1 A package similar to the lipsum package for the Persian language with 100 paragraphs of the Shahnameh] \RequirePackage{biditools} \newcounter{pte@count} \setcounter{pte@count}{0} \def\pte@par{\par}% \DeclareOption{nopar}{\let\pte@par\relax} \ProcessOptions \bidi@newrobustcmd\pte@default{1-7} \bidi@newrobustcmd\setptextdefault[1]{% \bidi@renewrobustcmd{\pte@default}{#1}} \bidi@newrobustcmd\pte@doptext{% \ifnum\value{pte@count}<\pte@max\relax% \addtocounter{pte@count}{1}% \csname ptext@\roman{pte@count}\endcsname% \pte@doptext% \fi } \bidi@newrobustcmd\ptext{% \@ifstar\@@ptext\@ptext } \bidi@newrobustcmd\ChangePtextPar{% \ifx\pte@par\relax \def\pte@par{\par}% \else \let\pte@par\relax \fi } \bidi@newrobustcmd\@@ptext[1][\pte@default]{% \begingroup \ChangePtextPar \@ptext[#1] \endgroup } \bidi@newrobustcmd\@ptext[1][\pte@default]{% \expandafter\pte@minmax\expandafter{#1}% \setcounter{pte@count}{\pte@min}% \addtocounter{pte@count}{-1}% \pte@doptext% } \def\pte@get#1-#2;{\def\pte@min{#1}\def\pte@max{#2}} \def\pte@stripmax#1-{\edef\pte@max{#1}} \def\pte@minmax#1{% \pte@get#1-\relax;% \edef\pte@tmpa{\pte@max}% \edef\pte@relax{\relax}% \ifx\pte@tmpa\pte@relax\edef\pte@max{\pte@min}% \else\expandafter\pte@stripmax\pte@max\fi% } \bidi@newrobustcmd\ptext@i{% کنون ای خردمند وص٠خرد بدین جایگه Ú¯Ùتن اندرخورد کنون تا Ú†Ù‡ داری بیار از خرد Ú©Ù‡ گوش نیوشنده زو برخورد خرد بهتر از هر Ú†Ù‡ ایزد بداد ستایش خرد را به از راه داد خرد رهنمای Ùˆ خرد دلگشای خرد دست گیرد به هر دو سرای ازو شادمانی وزویت غمیست وزویت Ùزونی وزویت کمیست خرد تیره Ùˆ مرد روشن روان نباشد همی شادمان یک زمان Ú†Ù‡ Ú¯Ùت آن خردمند مرد خرد Ú©Ù‡ دانا ز Ú¯Ùتار از برخورد.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@ii{% کسی Ú©Ùˆ خرد را ندارد ز پیش دلش گردد از کردهٔ خویش ریش هشیوار دیوانه خواند ورا همان خویش بیگانه داند ورا ازویی به هر دو سرای ارجمند گسسته خرد پای دارد ببند خرد چشم جانست چون بنگری تو بی‌چشم شادان جهان نسپری نخست Ø¢Ùرینش خرد را شناس نگهبان جانست Ùˆ آن سه پاس سه پاس تو چشم است وگوش Ùˆ زبان کزین سه رسد نیک Ùˆ بد بی‌گمان خرد را Ùˆ جان را Ú©Ù‡ یارد ستود Ùˆ گر من ستایم Ú©Ù‡ یارد شنود Øکیما Ú†Ùˆ کس نیست Ú¯Ùتن Ú†Ù‡ سود ازین پس بگو کاÙرینش Ú†Ù‡ بود تویی کردهٔ کردگار جهان ببینی همی آشکار Ùˆ نهان به Ú¯Ùتار دانندگان راه جوی به گیتی بپوی Ùˆ به هر کس بگوی ز هر دانشی چون سخن بشنوی از آموختن یک زمان نغنوی Ú†Ùˆ دیدار یابی به شاخ سخن بدانی Ú©Ù‡ دانش نیاید به بن.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@iii{% از آغاز باید Ú©Ù‡ دانی درست سر مایهٔ گوهران از نخست Ú©Ù‡ یزدان ز ناچیز چیز Ø¢Ùرید بدان تا توانایی آرد پدید سرمایهٔ گوهران این چهار برآورده بی‌رنج Ùˆ بی‌روزگار یکی آتشی برشده تابناک میان آب Ùˆ باد از بر تیره خاک نخستین Ú©Ù‡ آتش به جنبش دمید ز گرمیش پس خشکی آمد پدید وزان پس ز آرام سردی نمود ز سردی همان باز تری Ùزود Ú†Ùˆ این چار گوهر به جای آمدند ز بهر سپنجی سرای آمدند گهرها یک اندر دگر ساخته ز هرگونه گردن براÙراخته پدید آمد این گنبد تیزرو Ø´Ú¯Ùتی نمایندهٔ نوبه‌نو ابر ده Ùˆ دو Ù‡Ùت شد کدخدای گرÙتند هر یک سزاوار جای.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@iv{% در بخشش Ùˆ دادن آمد پدید ببخشید دانا چنان چون سزید Ùلکها یک اندر دگر بسته شد بجنبید چون کار پیوسته شد Ú†Ùˆ دریا Ùˆ چون کوه Ùˆ چون دشت Ùˆ راغ زمین شد به کردار روشن چراغ ببالید کوه آبها بر دمید سر رستنی سوی بالا کشید زمین را بلندی نبد جایگاه یکی مرکزی تیره بود Ùˆ سیاه خور Ùˆ خواب Ùˆ آرام جوید همی وزان زندگی کام جوید همی نه گویا زبان Ùˆ نه جویا خرد ز خاک Ùˆ ز خاشاک تن پرورد نداند بد Ùˆ نیک Ùرجام کار نخواهد ازو بندگی کردگار Ú†Ùˆ دانا توانا بد Ùˆ دادگر از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر چنینست Ùرجام کار جهان نداند کسی آشکار Ùˆ نهان.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@v{% Ú†Ùˆ زین بگذری مردم آمد پدید شد این بندها را سراسر کلید سرش راست بر شد Ú†Ùˆ سرو بلند به Ú¯Ùتار خوب Ùˆ خرد کاربند پذیرندهٔ هوش Ùˆ رای Ùˆ خرد مر او را دد Ùˆ دام Ùرمان برد ز راه خرد بنگری اندکی Ú©Ù‡ مردم به معنی Ú†Ù‡ باشد یکی مگر مردمی خیره خوانی همی جز این را نشانی ندانی همی.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@vi{% ترا از دو گیتی برآورده‌اند به چندین میانجی بپرورده‌اند نخستین Ùطرت پسین شمار تویی خویشتن را به بازی مدار شنیدم ز دانا دگرگونه زین Ú†Ù‡ دانیم راز جهان Ø¢Ùرین Ù†Ú¯Ù‡ Ú©Ù† سرانجام خود را ببین Ú†Ùˆ کاری بیابی ازین به گزین به رنج اندر آری تنت را رواست Ú©Ù‡ خود رنج بردن به دانش سزاست Ú†Ùˆ خواهی Ú©Ù‡ یابی ز هر بد رها سر اندر نیاری به دام بلا Ù†Ú¯Ù‡ Ú©Ù† بدین گنبد تیزگرد Ú©Ù‡ درمان ازویست Ùˆ زویست درد نه گشت زمانه بÙرسایدش نه آن رنج Ùˆ تیمار بگزایدش نه از جنبش آرام گیرد همی نه چون ما تباهی پذیرد همی.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@vii{% ز یاقوت سرخست چرخ کبود نه از آب Ùˆ گرد Ùˆ نه از باد Ùˆ دود به چندین Ùروغ Ùˆ به چندین چراغ بیاراسته چون به نوروز باغ روان اندرو گوهر دلÙروز کزو روشنایی گرÙتست روز ز خاور برآید سوی باختر نباشد ازین یک روش راست‌تر ایا آنکه تو Ø¢Ùتابی همی Ú†Ù‡ بودت Ú©Ù‡ بر من نتابی همی.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@viii{% چراغست مر تیره شب را بسیچ به بد تا توانی تو هرگز مپیچ Ú†Ùˆ سی روز گردش بپیمایدا شود تیره گیتی بدو روشنا پدید آید آنگاه باریک Ùˆ زرد Ú†Ùˆ پشت کسی Ú©Ùˆ غم عشق خورد Ú†Ùˆ بیننده دیدارش از دور دید هم اندر زمان او شود ناپدید دگر شب نمایش کند بیشتر ترا روشنایی دهد بیشتر به دو Ù‡Ùته گردد تمام Ùˆ درست بدان باز گردد Ú©Ù‡ بود از نخست بود هر شبانگاه باریکتر به خورشید تابنده نزدیکتر بدینسان نهادش خداوند داد بود تا بود هم بدین یک نهاد.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@ix{% سخن هر Ú†Ù‡ گویم همه Ú¯Ùته‌اند بر باغ دانش همه رÙته‌اند اگر بر درخت برومند جای نیابم Ú©Ù‡ از بر شدن نیست رای کسی Ú©Ùˆ شود زیر نخل بلند همان سایه زو بازدارد گزند توانم مگر پایه‌ای ساختن بر شاخ آن سرو سایه ÙÚ©Ù† کزین نامور نامهٔ شهریار به گیتی بمانم یکی یادگار تو این را دروغ Ùˆ Ùسانه مدان به رنگ Ùسون Ùˆ بهانه مدان ازو هر Ú†Ù‡ اندر خورد با خرد دگر بر ره رمز Ùˆ معنی برد.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@x{% یکی نامه بود از Ú¯Ù‡ باستان Ùراوان بدو اندرون داستان پراگنده در دست هر موبدی ازو بهره‌ای نزد هر بخردی یکی پهلوان بود دهقان نژاد دلیر Ùˆ بزرگ Ùˆ خردمند Ùˆ راد پژوهندهٔ روزگار نخست گذشته سخنها همه باز جست ز هر کشوری موبدی سالخورد بیاورد کاین نامه را یاد کرد بپرسیدشان از کیان جهان وزان نامداران Ùرخ مهان Ú©Ù‡ گیتی به آغاز چون داشتند Ú©Ù‡ ایدون به ما خوار بگذاشتند Ú†Ù‡ گونه سرآمد به نیک اختری برایشان همه روز کند آوری بگÙتند پیشش یکایک مهان سخنهای شاهان Ùˆ گشت جهان Ú†Ùˆ بشنید ازیشان سپهبد سخن یکی نامور ناÙÙ‡ اÙکند بن چنین یادگاری شد اندر جهان برو Ø¢Ùرین از کهان Ùˆ مهان.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xi{% Ú†Ùˆ از دÙتر این داستانها بسی همی خواند خواننده بر هر کسی جهان دل نهاده بدین داستان همان بخردان نیز Ùˆ هم راستان جوانی بیامد گشاده زبان سخن Ú¯Ùتن خوب Ùˆ طبع روان به شعر آرم این نامه را Ú¯Ùت من ازو شادمان شد دل انجمن جوانیش را خوی بد یار بود ابا بد همیشه به پیکار بود.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xii{% دل روشن من Ú†Ùˆ برگشت ازوی سوی تخت شاه جهان کرد روی Ú©Ù‡ این نامه را دست پیش آورم ز دÙتر به Ú¯Ùتار خویش آورم بپرسیدم از هر کسی بیشمار بترسیدم از گردش روزگار مگر خود درنگم نباشد بسی بباید سپردن به دیگر کسی Ùˆ دیگر Ú©Ù‡ گنجم ÙˆÙادار نیست همین رنج را کس خریدار نیست برین گونه یک چند بگذاشتم سخن را نهÙته همی داشتم سراسر زمانه پر از جنگ بود به جویندگان بر جهان تنگ بود ز نیکو سخن به Ú†Ù‡ اندر جهان به نزد سخن سنج Ùرخ مهان اگر نامدی این سخن از خدای نبی Ú©ÛŒ بدی نزد ما رهنمای.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xiii{% به شهرم یکی مهربان دوست بود تو Ú¯Ùتی Ú©Ù‡ با من به یک پوست بود مرا Ú¯Ùت خوب آمد این رای تو به نیکی گراید همی پای تو نبشته من این نامهٔ پهلوی به پیش تو آرم مگر نغنوی گشاده زبان Ùˆ جوانیت هست سخن Ú¯Ùتن پهلوانیت هست شو این نامهٔ خسروان بازگوی بدین جوی نزد مهان آبروی Ú†Ùˆ آورد این نامه نزدیک من براÙروخت این جان تاریک من.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xiv{% بدین نامه چون دست کردم دراز یکی مهتری بود گردنÙراز جوان بود Ùˆ از گوهر پهلوان خردمند Ùˆ بیدار Ùˆ روشن روان خداوند رای Ùˆ خداوند شرم سخن Ú¯Ùتن خوب Ùˆ آوای نرم مرا Ú¯Ùت کز من Ú†Ù‡ باید همی Ú©Ù‡ جانت سخن برگراید همی به چیزی Ú©Ù‡ باشد مرا دسترس بکوشم نیازت نیارم به کس.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xv{% همی داشتم چون یکی تازه سیب Ú©Ù‡ از باد نامد به من بر نهیب به کیوان رسیدم ز خاک نژند از آن نیکدل نامدار ارجمند به چشمش همان خاک Ùˆ هم سیم Ùˆ زر کریمی بدو یاÙته زیب Ùˆ Ùر سراسر جهان پیش او خوار بود جوانمرد بود Ùˆ ÙˆÙادار بود چنان نامور Ú¯Ù… شد از انجمن Ú†Ùˆ در باغ سرو سهی از چمن نه زو زنده بینم نه مرده نشان به دست نهنگان مردم کشان دریغ آن کمربند Ùˆ آن گردگاه دریغ آن کیی برز Ùˆ بالای شاه گرÙتار زو دل شده ناامید نوان لرز لرزان به کردار بید یکی پند آن شاه یاد آوریم ز Ú©Ú˜ÛŒ روان سوی داد آوریم مرا Ú¯Ùت کاین نامهٔ شهریار گرت Ú¯Ùته آید به شاهان سپار بدین نامه من دست بردم Ùراز به نام شهنشاه گردنÙراز.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xvi{% جهان Ø¢Ùرین تا جهان Ø¢Ùرید چنو مرزبانی نیامد پدید Ú†Ùˆ خورشید بر چرخ بنمود تاج زمین شد به کردار تابنده عاج Ú†Ù‡ گویم Ú©Ù‡ خورشید تابان Ú©Ù‡ بود کزو در جهان روشنایی Ùزود ابوالقاسم آن شاه پیروزبخت نهاد از بر تاج خورشید تخت زخاور بیاراست تا باختر پدید آمد از Ùر او کان زر مرا اختر Ø®Ùته بیدار گشت به مغز اندر اندیشه بسیار گشت.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xvii{% بدانستم آمد زمان سخن کنون نو شود روزگار کهن بر اندیشهٔ شهریار زمین بخÙتم شبی لب پر از Ø¢Ùرین دل من Ú†Ùˆ نور اندر آن تیره شب نخÙته گشاده دل Ùˆ بسته لب چنان دید روشن روانم به خواب Ú©Ù‡ رخشنده شمعی برآمد ز آب همه روی گیتی شب لاژورد از آن شمع گشتی Ú†Ùˆ یاقوت زرد در Ùˆ دشت برسان دیبا شدی یکی تخت پیروزه پیدا شدی نشسته برو شهریاری Ú†Ùˆ ماه یکی تاج بر سر به جای کلاه رده بر کشیده سپاهش دو میل به دست چپش Ù‡Ùتصد ژنده پیل یکی پاک دستور پیشش به پای بداد Ùˆ بدین شاه را رهنمای مرا خیره گشتی سر از Ùر شاه وزان ژنده پیلان Ùˆ چندان سپاه.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xviii{% Ú†Ùˆ آن چهرهٔ خسروی دیدمی ازان نامداران بپرسیدمی Ú©Ù‡ این چرخ Ùˆ ماهست یا تاج Ùˆ گاه ستارست پیش اندرش یا سپاه یکی Ú¯Ùت کاین شاه روم است Ùˆ هند ز قنوج تا پیش دریای سند به ایران Ùˆ توران ورا بنده‌اند به رای Ùˆ به Ùرمان او زنده‌اند بیاراست روی زمین را به داد بپردخت ازان تاج بر سر نهاد جهاندار Ù…Øمود شاه بزرگ به آبشخور آرد همی میش Ùˆ گرگ ز کشمیر تا پیش دریای چین برو شهریاران کنند Ø¢Ùرین.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xix{% Ú†Ùˆ کودک لب از شیر مادر بشست ز گهواره Ù…Øمود گوید نخست نپیچد کسی سر ز Ùرمان اوی نیارد گذشتن ز پیمان اوی تو نیز Ø¢Ùرین Ú©Ù† Ú©Ù‡ گوینده‌ای بدو نام جاوید جوینده‌ای Ú†Ùˆ بیدار گشتم بجستم ز جای Ú†Ù‡ مایه شب تیره بودم به پای بر آن شهریار Ø¢Ùرین خواندم نبودم درم جان براÙشاندم به دل Ú¯Ùتم این خواب را پاسخ است Ú©Ù‡ آواز او بر جهان Ùرخ است برآن Ø¢Ùرین Ú©Ùˆ کند Ø¢Ùرین بر آن بخت بیدار Ùˆ Ùرخ زمین ز Ùرش جهان شد Ú†Ùˆ باغ بهار هوا پر ز ابر Ùˆ زمین پرنگار از ابر اندرآمد به هنگام نم جهان شد به کردار باغ ارم.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xx{% به ایران همه خوبی از داد اوست کجا هست مردم همه یاد اوست به بزم اندرون آسمان سخاست به رزم اندرون تیز Ú†Ù†Ú¯ اژدهاست به تن ژنده پیل Ùˆ به جان جبرئیل به ک٠ابر بهمن به دل رود نیل سر بخت بدخواه با خشم اوی Ú†Ùˆ دینار خوارست بر چشم اوی نه کند آوری گیرد از باج Ùˆ گنج نه دل تیره دارد ز رزم Ùˆ ز رنج.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxi{% هر آنکس Ú©Ù‡ دارد ز پروردگان از آزاد Ùˆ از نیکدل بردگان شهنشاه را سربه‌سر دوستوار به Ùرمان ببسته کمر استوار نخستین برادرش کهتر به سال Ú©Ù‡ در مردمی کس ندارد همال ز گیتی پرستندهٔ Ùر Ùˆ نصر زید شاد در سایهٔ شاه عصر کسی Ú©Ø´ پدر ناصرالدین بود سر تخت او تاج پروین بود Ùˆ دیگر دلاور سپهدار طوس Ú©Ù‡ در جنگ بر شیر دارد Ùسوس ببخشد درم هر Ú†Ù‡ یابد ز دهر همی Ø¢Ùرین یابد از دهر بهر به یزدان بود خلق را رهنمای سر شاه خواهد Ú©Ù‡ باشد به جای جهان بی‌سر Ùˆ تاج خسرو مباد همیشه بماناد جاوید Ùˆ شاد همیشه تن آباد با تاج Ùˆ تخت ز درد Ùˆ غم آزاد Ùˆ پیروز بخت کنون بازگردم به آغاز کار سوی نامهٔ نامور شهریار.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxii{% اگر تندبادی براید ز کنج بخاک اÙگند نارسیده ترنج ستمکاره خوانیمش ار دادگر هنرمند دانیمش ار بی‌هنر اگر مرگ دادست بیداد چیست ز داد این همه بانگ Ùˆ Ùریاد چیست ازین راز جان تو آگاه نیست بدین پرده اندر ترا راه نیست همه تا در آز رÙته Ùراز به کس بر نشد این در راز باز برÙتن مگر بهتر آیدش جای Ú†Ùˆ آرام یابد به دیگر سرای دم مرگ چون آتش هولناک ندارد ز برنا Ùˆ Ùرتوت باک درین جای رÙتن نه جای درنگ بر اسپ Ùنا گر کشد مرگ تنگ چنان دان Ú©Ù‡ دادست Ùˆ بیداد نیست Ú†Ùˆ داد آمدش جای Ùریاد نیست.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxiii{% جوانی Ùˆ پیری به نزدیک مرگ یکی دان Ú†Ùˆ اندر بدن نیست برگ دل از نور ایمان گر آگنده‌ای ترا خامشی به Ú©Ù‡ تو بنده‌ای برین کار یزدان ترا راز نیست اگر جانت با دیو انباز نیست به گیتی دران کوش چون بگذری سرانجام نیکی بر خود بری کنون رزم سهراب رانم نخست ازان کین Ú©Ù‡ او با پدر چون بجست.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxiv{% ز Ú¯Ùتار دهقان یکی داستان بپیوندم از Ú¯Ùتهٔ باستان ز موبد برین گونه برداشت یاد Ú©Ù‡ رستم یکی روز از بامداد غمی بد دلش ساز نخچیر کرد کمر بست Ùˆ ترکش پر از تیر کرد سوی مرز توران Ú†Ùˆ بنهاد روی جو شیر دژاگاه نخچیر جوی Ú†Ùˆ نزدیکی مرز توران رسید بیابان سراسر پر از گور دید براÙروخت چون Ú¯Ù„ رخ تاج‌بخش بخندید وز جای برکند رخش به تیر Ùˆ کمان Ùˆ به گرز Ùˆ کمند بیÙگند بر دشت نخچیر چند ز خاشاک وز خار Ùˆ شاخ درخت یکی آتشی برÙروزید سخت.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxv{% Ú†Ùˆ آتش پراگنده شد پیلتن درختی بجست از در بابزن یکی نره گوری بزد بر درخت Ú©Ù‡ در Ú†Ù†Ú¯ او پر مرغی نسخت Ú†Ùˆ بریان شد از هم بکند Ùˆ بخورد ز مغز استخوانش برآورد گرد بخÙت Ùˆ برآسود از روزگار چمان Ùˆ چران رخش در مرغزار سواران ترکان تنی Ù‡Ùت Ùˆ هشت بران دشت نخچیر Ú¯Ù‡ برگذشت یکی اسپ دیدند در مرغزار بگشتند گرد لب جویبار.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxvi{% Ú†Ùˆ بر دشت مر رخش را یاÙتند سوی بند کردنش بشتاÙتند گرÙتند Ùˆ بردند پویان به شهر همی هر یک از رخش جستند بهر Ú†Ùˆ بیدار شد رستم از خواب خوش به کار امدش بارهٔ دستکش بدان مرغزار اندرون بنگرید ز هر سو همی بارگی را ندید غمی گشت چون بارگی را نیاÙت سراسیمه سوی سمنگان شتاÙت همی Ú¯Ùت کاکنون پیاده‌دوان کجا پویم از ننگ تیره‌روان Ú†Ù‡ گویند گردان Ú©Ù‡ اسپش Ú©Ù‡ برد تهمتن بدین سان بخÙت Ùˆ بمرد کنون رÙت باید به بیچارگی سپردن به غم دل بیکبارگی کنون بست باید Ø³Ù„ÛŒØ Ùˆ کمر به جایی نشانش بیابم مگر همی رÙت زین سان پر اندوه Ùˆ رنج تن اندر عنا Ùˆ دل اندر شکنج.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxvii{% Ú†Ùˆ نزدیک شهر سمنگان رسید خبر زو بشاه Ùˆ بزرگان رسید Ú©Ù‡ آمد پیاده‌گو تاج‌بخش به نخچیرگه زو رمیدست رخش پذیره شدندش بزرگان Ùˆ شاه کسی کاو بسر بر نهادی کلاه بدو Ú¯Ùت شاه سمنگان Ú†Ù‡ بود Ú©Ù‡ یارست با تو نبرد آزمود درین شهر ما نیکخواه توایم ستاده بÙرمان Ùˆ راه توایم تن Ùˆ خواسته زیر Ùرمان تست سر ارجمندان Ùˆ جان آن تست.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxviii{% Ú†Ùˆ رستم به Ú¯Ùتار او بنگرید ز بدها گمانیش کوتاه دید بدو Ú¯Ùت رخشم بدین مرغزار ز من دور شد بی‌لگام Ùˆ Ùسار کنون تا سمنگان نشان Ù¾ÛŒ است وز آنجا کجا جویبار Ùˆ Ù†ÛŒ است ترا باشد ار بازجویی سپاس بباشم بپاداش نیکی شناس گر ایدون Ú©Ù‡ ماند ز من ناپدید سران را بسی سر بباید برید بدو Ú¯Ùت شاه ای سزاوار مرد نیارد کسی با تو این کار کرد تو مهمان من باش Ùˆ تندی Ù…Ú©Ù† به کام تو گردد سراسر سخن یک امشب به Ù…ÛŒ شاد داریم دل وز اندیشه آزاد داریم دل نماند Ù¾ÛŒ رخش Ùرخ نهان چنان بارهٔ نامدار جهان تهمتن به Ú¯Ùتار او شاد شد روانش ز اندیشه آزاد شد.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxix{% سزا دید رÙتن سوی خان او شد از مژده دلشاد مهمان او سپهبد بدو داد در کاخ جای همی بود در پیش او بر به پای ز شهر Ùˆ ز لشکر مهانرا بخواند سزاوار با او به شادی نشاند گسارندهٔ باده آورد ساز سیه چشم Ùˆ گلرخ بتان طراز نشستند با رودسازان به هم بدان تا تهمتن نباشد دژم Ú†Ùˆ شد مست Ùˆ هنگام خواب آمدش همی از نشستن شتاب آمدش سزاوار او جای آرام Ùˆ خواب بیاراست Ùˆ بنهاد مشک Ùˆ گلاب.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxx{% Ú†Ùˆ یک بهره از تیره شب در گذشت شباهنگ بر چرخ گردان بگشت سخن Ú¯Ùتن آمد نهÙته به راز در خوابگه نرم کردند باز یکی بنده شمعی معنبر به دست خرامان بیامد به بالین مست پس پرده اندر یکی ماه روی Ú†Ùˆ خورشید تابان پر از رنگ Ùˆ بوی دو ابرو کمان Ùˆ دو گیسو کمند به بالا به کردار سرو بلند روانش خرد بود تن جان پاک تو Ú¯Ùتی Ú©Ù‡ بهره ندارد ز خاک.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxxi{% از او رستم شیردل خیره ماند برو بر جهان Ø¢Ùرین را بخواند بپرسید زو Ú¯Ùت نام تو چیست Ú†Ù‡ جویی شب تیره کام تو چیست چنین داد پاسخ Ú©Ù‡ تهمینه‌ام تو گویی Ú©Ù‡ از غم به دو نیمه‌ام یکی دخت شاه سمنگان منم ز پشت هژبر Ùˆ پلنگان منم به گیتی ز خوبان مرا جÙت نیست Ú†Ùˆ من زیر چرخ کبود اندکی‌ست کس از پرده بیرون ندیدی مرا نه هرگز کس آوا شنیدی مرا به کردار اÙسانه از هر کسی شنیدم همی داستانت بسی Ú©Ù‡ از شیر Ùˆ دیو Ùˆ نهنگ Ùˆ پلنگ نترسی Ùˆ هستی چنین تیزچنگ شب تیره تنها به توران شوی بگردی بران مرز Ùˆ هم نغنوی.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxxii{% به تنها یکی گور بریان Ú©Ù†ÛŒ هوا را به شمشیر گریان Ú©Ù†ÛŒ هرآنکس Ú©Ù‡ گرز تو بیند به Ú†Ù†Ú¯ بدرد دل شیر Ùˆ Ú†Ù†Ú¯ پلنگ برهنه Ú†Ùˆ تیغ تو بیند عقاب نیارد به نخچیر کردن شتاب نشان کمند تو دارد هژبر ز بیم سنان تو خون بارد ابر Ú†Ùˆ این داستانها شنیدم ز تو بسی لب به دندان گزیدم ز تو.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxxiii{% بجستم همی Ú©Ùت Ùˆ یال Ùˆ برت بدین شهر کرد ایزد آبشخورت تراام کنون گر بخواهی مرا نبیند جزین مرغ Ùˆ ماهی مرا یکی آنک بر تو چنین گشته‌ام خرد را ز بهر هوا کشته‌ام ودیگر Ú©Ù‡ از تو مگر کردگار نشاند یکی پورم اندر کنار مگر چون تو باشد به مردی Ùˆ زور سپهرش دهد بهره کیوان Ùˆ هور سه دیگر Ú©Ù‡ اسپت به جای آورم سمنگان همه زیر پای آورم Ú†Ùˆ رستم برانسان پری چهره دید ز هر دانشی نزد او بهره دید Ùˆ دیگر Ú©Ù‡ از رخش داد Ø¢Ú¯Ù‡ÛŒ ندید ایچ Ùرجام جز Ùرهی.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxxiv{% بÙرمود تا موبدی پرهنر بیاید بخواهد ورا از پدر Ú†Ùˆ بشنید شاه این سخن شاد شد بسان یکی سرو آزاد شد بدان پهلوان داد آن دخت خویش بدان سان Ú©Ù‡ بودست آیین Ùˆ کیش به خشنودی Ùˆ رای Ùˆ Ùرمان اوی به خوبی بیاراست پیمان اوی Ú†Ùˆ بسپرد دختر بدان پهلوان همه شاد گشتند پیر Ùˆ جوان ز شادی بسی زر براÙشاندند ابر پهلوان Ø¢Ùرین خواندند.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxxv{% Ú©Ù‡ این ماه نو بر تو Ùرخنده باد سر بدسگالان تو کنده باد Ú†Ùˆ انباز او گشت با او براز ببود آن شب تیره دیر Ùˆ دراز Ú†Ùˆ خورشید تابان ز چرخ بلند همی خواست اÙگند رخشان کمند به بازوی رستم یکی مهره بود Ú©Ù‡ آن مهره اندر جهان شهره بود بدو داد Ùˆ Ú¯Ùتش Ú©Ù‡ این را بدار اگر دختر آرد ترا روزگار بگیر Ùˆ بگیسوی او بر بدوز به نیک اختر Ùˆ Ùال گیتی Ùروز ور ایدونک آید ز اختر پسر ببندش ببازو نشان پدر به بالای سام نریمان بود به مردی Ùˆ خوی کریمان بود Ùرود آرد از ابر پران عقاب نتابد به تندی بر او Ø¢Ùتاب.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxxvi{% همی بود آن شب بر ماه روی همی Ú¯Ùت از هر سخن پیش اوی Ú†Ùˆ خورشید رخشنده شد بر سپهر بیاراست روی زمین را به مهر به پدرود کردن گرÙتش به بر بسی بوسه دادش به چشم Ùˆ به سر پری چهره گریان ازو بازگشت ابا انده Ùˆ درد انباز گشت بر رستم آمد گرانمایه شاه بپرسیدش از خواب Ùˆ آرامگاه Ú†Ùˆ این Ú¯Ùته شد مژده دادش به رخش برو شادمان شد دل تاج‌بخش بیامد بمالید وزین برنهاد شد از رخش رخشان Ùˆ از شاه شاد.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxxvii{% Ú†Ùˆ نه ماه بگذشت بر دخت شاه یکی پورش آمد Ú†Ùˆ تابنده ماه تو Ú¯Ùتی Ú¯Ùˆ پیلتن رستم‌ست وگر سام شیرست Ùˆ گر نیرم‌ست Ú†Ùˆ خندان شد Ùˆ چهره شاداب کرد ورا نام تهمینه سهراب کرد Ú†Ùˆ یک ماه شد همچو یک سال بود برش چون بر رستم زال بود Ú†Ùˆ سه ساله شد زخم چوگان گرÙت به پنجم دل تیر Ùˆ پیکان گرÙت Ú†Ùˆ ده ساله شد زان زمین کس نبود Ú©Ù‡ یارست یا او نبرد آزمود .\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxxviii{% بر مادر آمد بپرسید زوی بدو Ú¯Ùت گستاخ بامن بگوی Ú©Ù‡ من چون ز همشیرگان برترم همی به آسمان اندر آید سرم ز تخم کیم وز کدامین گهر Ú†Ù‡ گویم Ú†Ùˆ پرسد کسی از پدر گر این پرسش از من بماند نهان نمانم ترا زنده اندر جهان بدو Ú¯Ùت مادر Ú©Ù‡ بشنو سخن بدین شادمان باش Ùˆ تندی Ù…Ú©Ù† تو پور Ú¯Ùˆ پیلتن رستمی ز دستان سامی Ùˆ از نیرمی ازیرا سرت ز آسمان برترست Ú©Ù‡ تخم تو زان نامور گوهرست جهان‌آÙرین تا جهان Ø¢Ùرید سواری Ú†Ùˆ رستم نیامد پدید Ú†Ùˆ سام نریمان به گیتی نبود سرش را نیارست گردون بسود یکی نامه از رستم جنگ جوی بیاورد وبنمود پنهان بدوی سه یاقوت رخشان به سه مهره زر از ایران Ùرستاده بودش پدر.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xxxix{% بدو Ú¯Ùت اÙراسیاب این سخن نبایدکه داند ز سر تا به بن پدر گر شناسد Ú©Ù‡ تو زین نشان شدستی سراÙراز گردنگشان Ú†Ùˆ داند بخواندت نزدیک خویش دل مادرت گردد از درد ریش چنین Ú¯Ùت سهراب کاندر جهان کسی این سخن را ندارد نهان بزرگان جنگ‌آور از باستان ز رستم زنند این زمان داستان نبرده نژادی Ú©Ù‡ چونین بود نهان کردن از من Ú†Ù‡ آیین بود.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xl{% کنون من ز ترکان جنگ‌آوران Ùراز آورم لشکری بی کران برانگیزم از گاه کاووس را از ایران ببرم Ù¾ÛŒ طوس را به رستم دهم تخت Ùˆ گرز Ùˆ کلاه نشانمش بر گاه کاووس شاه از ایران به توران شوم جنگ‌جوی ابا شاه روی اندر آرم بروی بگیرم سر تخت اÙراسیاب سر نیزه بگذارم از Ø¢Ùتاب Ú†Ùˆ رستم پدر باشد Ùˆ من پسر نباید به گیتی کسی تاجور Ú†Ùˆ روشن بود روی خورشید Ùˆ ماه ستاره چرا برÙرازد کلاه ز هر سو سپه شد برو انجمن Ú©Ù‡ هم باگهر بود هم تیغ زن.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xli{% خبر شد به نزدیک اÙراسیاب Ú©Ù‡ اÙگند سهراب کشتی بر آب هنوز از دهن بوی شیر آیدش همی رای شمشیر Ùˆ تیر آیدش زمین را به خنجر بشوید همی کنون رزم کاووس جوید همی سپاه انجمن شد برو بر بسی نیاید همی یادش از هر کسی سخن زین درازی Ú†Ù‡ باید کشید هنر برتر از گوهر آمد پدید Ú†Ùˆ اÙراسیاب آن سخنها شنود خوش آمدش خندید Ùˆ شادی نمود.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xlii{% ز لشکر گزید از دلاور سران کسی کاو گراید به گرز گران ده Ùˆ دو هزار از دلیران گرد Ú†Ùˆ هومان Ùˆ مر بارمان را سپرد به گردان لشکر سپهدار Ú¯Ùت Ú©Ù‡ این راز باید Ú©Ù‡ ماند نهÙت Ú†Ùˆ روی اندر آرند هر دو بروی تهمتن بود بی‌گمان چاره‌جوی پدر را نباید Ú©Ù‡ داند پسر Ú©Ù‡ بندد دل Ùˆ جان به مهر پدر مگر کان دلاور Ú¯Ùˆ سالخورد شود کشته بر دست این شیرمرد ازان پس بسازید سهراب را ببندید یک شب برو خواب را برÙتند بیدار دو پهلوان به نزدیک سهراب روشن‌روان به پیش اندرون هدیهٔ شهریار ده اسپ Ùˆ ده استر به زین Ùˆ به بار ز پیروزه تخت Ùˆ ز بیجاده تاج سر تاج زر پایهٔ تخت عاج.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xliii{% یکی نامه با لابه Ùˆ دلپسند نبشته به نزدیک آن ارجمند Ú©Ù‡ گر تخت ایران به Ú†Ù†Ú¯ آوری زمانه برآساید از داوری ازین مرز تا آن بسی راه نیست سمنگان Ùˆ ایران Ùˆ توران یکی‌ست Ùرستمت هرچند باید سپاه تو بر تخت بنشین Ùˆ برنه کلاه به توران Ú†Ùˆ هومان Ùˆ چون بارمان دلیر Ùˆ سپهبد نبد بی‌گمان Ùرستادم اینک به Ùرمان تو Ú©Ù‡ باشند یک چند مهمان تو.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xliv{% اگر جنگ جویی تو جنگ آورند جهان بر بداندیش تنگ آورند چنین نامه Ùˆ خلعت شهریار ببردند با ساز چندان سوار به سهراب آگاهی آمد ز راه ز هومان Ùˆ از بارمان Ùˆ سپاه پذیره بشد بانیا همچو باد سپه دید چندان دلش گشت شاد Ú†Ùˆ هومان ورا دید با یال Ùˆ Ú©Ùت Ùروماند هومان ازو در Ø´Ú¯Ùت بدو داد پس نامهٔ شهریار ابا هدیه Ùˆ اسپ Ùˆ استر به بار جهانجوی چون نامهٔ شاه خواند ازان جایگه تیز لشکر براند کسی را نبد پای با او بجنگ اگر شیر پیش آمدی گر پلنگ دژی بود Ú©Ø´ خواندندی سپید بران دژ بد ایرانیان را امید نگهبان دژ رزم دیده هجیر Ú©Ù‡ با زور Ùˆ دل بود Ùˆ با دار Ùˆ گیر هنوز آن زمان گستهم خرد بود به خردی گراینده Ùˆ گرد بود یکی خواهرش بود گرد Ùˆ سوار بداندیش Ùˆ گردنکش Ùˆ نامدار Ú†Ùˆ سهراب نزدیکی دژ رسید هجیر دلارو سپه را بدید نشست از بر بادپای Ú†Ùˆ گرد ز دژ رÙت پویان به دشت نبرد.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xlv{% Ú†Ùˆ سهراب جنگ‌آور او را بدید برآشÙت Ùˆ شمشیر کین برکشید ز لشکر برون تاخت برسان شیر به پیش هجیر اندر آمد دلیر چنین Ú¯Ùت با رزم‌دیده هجیر Ú©Ù‡ تنها به جنگ آمدی خیره خیر Ú†Ù‡ مردی Ùˆ نام Ùˆ نژاد تو چیست Ú©Ù‡ زاینده را بر تو باید گریست هجیرش چنین داد پاسخ Ú©Ù‡ بس به ترکی نباید مرا یار کس هجیر دلیر Ùˆ سپهبد منم سرت را هم اکنون ز تن برکنم Ùرستم به نزدیک شاه جهان تنت را کنم زیر Ú¯Ù„ در نهان.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xlvi{% بخندید سهراب کاین Ú¯Ùت‌وگوی به گوش آمدش تیز بنهاد روی چنان نیزه بر نیزه برساختند Ú©Ù‡ از یکدگر بازنشناختند یکی نیزه زد بر میانش هجیر نیامد سنان اندرو جایگیر سنان باز پس کرد سهراب شیر بن نیزه زد بر میان دلیر ز زین برگرÙتش به کردار باد نیامد همی زو بدلش ایچ یاد ز اسپ اندر آمد نشست از برش همی خواست از تن بریدن سرش بپیچید Ùˆ برگشت بر دست راست غمی شد ز سهراب Ùˆ زنهار خواست رها کرد ازو Ú†Ù†Ú¯ Ùˆ زنهار داد Ú†Ùˆ خشنود شد پند بسیار داد ببستش ببند آنگهی رزمجوی به نزدیک هومان Ùرستاد اوی به دژ در Ú†Ùˆ Ø¢Ú¯Ù‡ شدند از هجیر Ú©Ù‡ او را گرÙتند Ùˆ بردند اسیر خروش آمد Ùˆ نالهٔ مرد Ùˆ زن Ú©Ù‡ Ú©Ù… شد هجیر اندر آن انجمن.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xlvii{% Ú†Ùˆ آگاه شد دختر گژدهم Ú©Ù‡ سالار آن انجمن گشت Ú©Ù… زنی بود برسان گردی سوار همیشه به جنگ اندرون نامدار کجا نام او بود گردآÙرید زمانه ز مادر چنین ناورید چنان ننگش آمد ز کار هجیر Ú©Ù‡ شد لاله رنگش به کردار قیر بپوشید درع سواران جنگ نبود اندر آن کار جای درنگ نهان کرد گیسو به زیر زره بزد بر سر ترگ رومی گره.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xlviii{% Ùرود آمد از دژ به کردار شیر کمر بر میان بادپایی به زیر به پیش سپاه اندر آمد Ú†Ùˆ گرد Ú†Ùˆ رعد خروشان یکی ویله کرد Ú©Ù‡ گردان کدامند Ùˆ جنگ‌آوران دلیران Ùˆ کارآزموده سران Ú†Ùˆ سهراب شیراوژن او را بدید بخندید Ùˆ لب را به دندان گزید چنین Ú¯Ùت کامد دگر باره گور به دام خداوند شمشیر Ùˆ زور بپوشید Ø®Ùتان Ùˆ بر سر نهاد یکی ترگ چینی به کردار باد بیامد دمان پیش گرد Ø¢Ùرید Ú†Ùˆ دخت کمنداÙÚ¯Ù† او را بدید کمان را به زه کرد Ùˆ بگشاد بر نبد مرغ را پیش تیرش گذر به سهراب بر تیر باران گرÙت Ú†Ù¾ Ùˆ راست جنگ سواران گرÙت.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xlix{% Ù†Ú¯Ù‡ کرد سهراب Ùˆ آمدش ننگ برآشÙت Ùˆ تیز اندر آمد به جنگ سپر بر سرآورد Ùˆ بنهاد روی ز پیگار خون اندر آمد به جوی Ú†Ùˆ سهراب را دید گردآÙرید Ú©Ù‡ برسان آتش همی بردمید کمان به زه را به بازو Ùگند سمندش برآمد به ابر بلند سر نیزه را سوی سهراب کرد عنان Ùˆ سنان را پر از تاب کرد برآشÙت سهراب Ùˆ شد چون پلنگ Ú†Ùˆ بدخواه او چاره گر بد به جنگ.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@l{% عنان برگرایید Ùˆ برگاشت اسپ بیامد به کردار آذرگشسپ زدوده سنان آنگهی در ربود درآمد بدو هم به کردار دود بزد بر کمربند گردآÙرید ز ره بر برش یک به یک بردرید ز زین برگرÙتش به کردار Ú¯ÙˆÛŒ Ú†Ùˆ چوگان به زخم اندر آید بدوی Ú†Ùˆ بر زین بپیچید گرد Ø¢Ùرید یکی تیغ تیز از میان برکشید بزد نیزهٔ او به دو نیم کرد نشست از بر اسپ Ùˆ برخاست گرد.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@li{% به آورد با او بسنده نبود بپیچید ازو روی Ùˆ برگاشت زود سپهبد عنان اژدها را سپرد به خشم از جهان روشنایی ببرد Ú†Ùˆ آمد خروشان به تنگ اندرش بجنبید Ùˆ برداشت خود از سرش رها شد ز بند زره موی اوی درÙشان Ú†Ùˆ خورشید شد روی اوی بدانست سهراب کاو دخترست سر Ùˆ موی او ازدر اÙسرست Ø´Ú¯Ùت آمدش Ú¯Ùت از ایران سپاه چنین دختر آید به آوردگاه سواران جنگی به روز نبرد همانا به ابر اندر آرند گرد ز Ùتراک بگشاد پیچان کمند بینداخت Ùˆ آمد میانش ببند بدو Ú¯Ùت کز من رهایی مجوی چرا جنگ جویی تو ای ماه روی.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lii{% نیامد بدامم بسان تو گور ز Ú†Ù†Ú¯Ù… رهایی نیابی مشور بدانست کاویخت گردآÙرید مر آن را جز از چاره درمان ندید بدو روی بنمود Ùˆ Ú¯Ùت ای دلیر میان دلیران به کردار شیر دو لشکر نظاره برین جنگ ما برین گرز Ùˆ شمشیر Ùˆ آهنگ ما کنون من گشایم چنین روی Ùˆ موی سپاه تو گردد پر از Ú¯Ùت‌وگوی Ú©Ù‡ با دختری او به دشت نبرد بدین سان به ابر اندر آورد گرد نهانی بسازیم بهتر بود خرد داشتن کار مهتر بود.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@liii{% ز بهر من آهو ز هر سو مخواه میان دو ص٠برکشیده سپاه کنون لشکر Ùˆ دژ به Ùرمان تست نباید برین آشتی جنگ جست دژ Ùˆ گنج Ùˆ دژبان سراسر تراست Ú†Ùˆ آیی بدان ساز کت دل هواست Ú†Ùˆ رخساره بنمود سهراب را ز خوشاب بگشاد عناب را یکی بوستان بد در اندر بهشت به بالای او سرو دهقان نکشت دو چشمش گوزن Ùˆ دو ابرو کمان تو Ú¯Ùتی همی بشکÙد هر زمان.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@liv{% بدو Ú¯Ùت کاکنون ازین برمگرد Ú©Ù‡ دیدی مرا روزگار نبرد برین بارهٔ دژ دل اندر مبند Ú©Ù‡ این نیست برتر ز ابر بلند بپای آورد زخم کوپال من نراندکسی نیزه بر یال من عنان را بپیچید گرد Ø¢Ùرید سمند سراÙراز بر دژ کشید همی رÙت Ùˆ سهراب با او به هم بیامد به درگاه دژ گژدهم درباره بگشاد گرد Ø¢Ùرید تن خسته Ùˆ بسته بر دژ کشید در دژ ببستند Ùˆ غمگین شدند پر از غم دل Ùˆ دیده خونین شدند ز آزار گردآÙرید Ùˆ هجیر پر از درد بودند برنا Ùˆ پیر بگÙتند کای نیکدل شیرزن پر از غم بد از تو دل انجمن Ú©Ù‡ هم رزم جستی هم اÙسون Ùˆ رنگ نیامد ز کار تو بر دوده ننگ.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lv{% بخندید بسیار گرد Ø¢Ùرید به باره برآمد سپه بنگرید Ú†Ùˆ سهراب را دید بر پشت زین چنین Ú¯Ùت کای شاه ترکان چین چرا رنجه گشتی کنون بازگرد هم از آمدن هم ز دشت نبرد بخندید Ùˆ او را به اÙسوس Ú¯Ùت Ú©Ù‡ ترکان ز ایران نیابند جÙت چنین بود Ùˆ روزی نبودت ز من بدین درد غمگین Ù…Ú©Ù† خویشتن همانا Ú©Ù‡ تو خود ز ترکان نه‌ای Ú©Ù‡ جز به Ø¢Ùرین بزرگان نه‌ای بدان زور Ùˆ بازوی Ùˆ آن کت٠و یال نداری کس از پهلوانان همال ولیکن Ú†Ùˆ آگاهی آید به شاه Ú©Ù‡ آورد گردی ز توران سپاه.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lvi{% شهنشاه Ùˆ رستم بجنبد ز جای شما با تهمتن ندارید پای نماند یکی زنده از لشکرت ندانم Ú†Ù‡ آید ز بد بر سرت دریغ آیدم کاین چنین یال Ùˆ سÙت همی از پلنگان بباید نهÙت ترا بهتر آید Ú©Ù‡ Ùرمان Ú©Ù†ÛŒ رخ نامور سوی توران Ú©Ù†ÛŒ نباشی بس ایمن به بازوی خویش خورد گاو نادان ز پهلوی خویش Ú†Ùˆ بشنید سهراب ننگ آمدش Ú©Ù‡ آسان همی دژ به Ú†Ù†Ú¯ آمدش به زیر دژ اندر یکی جای بود کجا دژ بدان جای بر پای بود به تاراج داد آن همه بوم Ùˆ رست به یکبارگی دست بد را بشست چنین Ú¯Ùت کامروز بیگاه گشت ز پیگارمان دست کوتاه گشت برآرم به شبگیر ازین باره گرد ببینند آسیب روز نبرد.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lvii{% Ú†Ùˆ برگشت سهراب گژدهم پیر بیاورد Ùˆ بنشاند مردی دبیر یکی نامه بنوشت نزدیک شاه براÙگند پوینده مردی به راه نخست Ø¢Ùرین کرد بر کردگار نمود آنگهی گردش روزگار Ú©Ù‡ آمد بر ما سپاهی گران همه رزم جویان کندآوران یکی پهلوانی به پیش اندرون Ú©Ù‡ سالش ده Ùˆ دو نباشد Ùزون به بالا ز سرو سهی برترست Ú†Ùˆ خورشید تابان به دو پیکرست برش چون بر پیل Ùˆ بالاش برز ندیدم کسی را چنان دست Ùˆ گرز.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lviii{% Ú†Ùˆ شمشیر هندی به Ú†Ù†Ú¯ آیدش ز دریا Ùˆ از کوه تنگ آیدش Ú†Ùˆ آواز او رعد غرنده نیست Ú†Ùˆ بازوی او تیغ برنده نیست هجیر دلاور میان را ببست یکی بارهٔ تیزتگ برنشست بشد پیش سهراب رزم‌آزمای بر اسپش ندیدم Ùزون زان به پای Ú©Ù‡ بر هم زند Ù…Ú˜Ù‡ را جنگ‌جوی گراید ز بینی سوی مغز بوی Ú©Ù‡ سهرابش از پشت زین برگرÙت برش ماند زان بازو اندر Ø´Ú¯Ùت درست‌ست Ùˆ اکنون به زنهار اوست پراندیشه جان از Ù¾ÛŒ کار اوست سواران ترکان بسی دیده‌ام عنان پیچ زین‌گونه نشنیده‌ام مبادا Ú©Ù‡ او در میان دو ص٠یکی مرد جنگ‌آور آرد بکÙ.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lix{% بران کوه بخشایش آرد زمین Ú©Ù‡ او اسپ تازد برو روز کین عنان‌دار چون او ندیدست کس تو Ú¯Ùتی Ú©Ù‡ سام سوارست Ùˆ بس بلندیش بر آسمان رÙته گیر سر بخت گردان همه Ø®Ùته گیر اگر خود شکیبیم یک چند نیز نکوشیم Ùˆ دیگر نگوییم چیز اگر دم زند شهریار زمین نراند سپاه Ùˆ نسازد کمین دژ Ùˆ باره گیرد Ú©Ù‡ خود زور هست نگیرد کسی دست او را به دست.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lx{% Ú©Ù‡ این باره را نیست پایاب اوی درنگی شود شیر زاشتاب اوی Ú†Ùˆ نامه به مهر اندر آمد به شب Ùرستاده را جست Ùˆ بگشاد لب بگÙتش چنان رو Ú©Ù‡ Ùردا پگاه نبیند ترا هیچکس زان سپاه Ùرستاد نامه سوی راه راست پس نامه آنگاه بر پای خاست بنه برنهاد Ùˆ سراندر کشید بران راه بی‌راه شد ناپدید سوی شهر ایران نهادند روی سپردند آن بارهٔ دژ بدوی Ú†Ùˆ خورشید بر زد سر از تیره‌کوه میان را ببستند ترکان گروه سپهدار سهراب نیزه بدست یکی بارکش باره‌ای برنشست سوی باره آمد یکی بنگرید به باره درون بس کسی را ندید.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxi{% بیامد در دژ گشادند باز ندیدند در دژ یکی رزمساز به Ùرمان همه پیش او آمدند به جان هرکسی چاره‌جو آمدند Ú†Ùˆ نامه به نزدیک خسرو رسید غمی شد دلش کان سخنها شنید گرانمایگان را ز لشکر بخواند وزین داستان چندگونه براند نشستند با شاه ایران به هم بزرگان لشکر همه بیش Ùˆ Ú©Ù… Ú†Ùˆ طوس Ùˆ Ú†Ùˆ گودرز کشواد Ùˆ گیو Ú†Ùˆ گرگین Ùˆ بهرام Ùˆ Ùرهاد نیو سپهدار نامه بر ایشان بخواند بپرسید بسیار Ùˆ خیره بماند چنین Ú¯Ùت با پهلوانان براز Ú©Ù‡ این کار گردد به ما بر دراز.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxii{% برین سان Ú©Ù‡ گژدهم گوید همی از اندیشه دل را بشوید همی Ú†Ù‡ سازیم Ùˆ درمان این کار چیست از ایران هم آورد این مرد کیست بر آن برنهادند یکسر Ú©Ù‡ گیو به زابل شود نزد سالار نیو به رستم رساند از این Ø¢Ú¯Ù‡ÛŒ Ú©Ù‡ با بیم شد تخت شاهنشهی Ú¯Ùˆ پیلتن را بدین رزمگاه بخواند Ú©Ù‡ اویست پشت سپاه نشست آنگهی رای زد با دبیر Ú©Ù‡ کاری گزاینده بد ناگزیر;\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxiii{% یکی نامه Ùرمود پس شهریار نوشتن بر رستم نامدار نخست Ø¢Ùرین کرد بر کردگار جهاندار Ùˆ پروردهٔ روزگار دگر Ø¢Ùرین کرد بر پهلوان Ú©Ù‡ بیدار دل باش Ùˆ روشن روان دل Ùˆ پشت گردان ایران تویی به چنگال Ùˆ نیروی شیران تویی گشایندهٔ بند هاماوران ستانندهٔ مرز مازندران ز گرز تو خورشید گریان شود ز تیغ تو ناهید بریان شود.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxiv{% Ú†Ùˆ گرد Ù¾ÛŒ رخش تو نیل نیست هم‌آورد تو در جهان پیل نیست کمند تو بر شیر بنداÙگند سنان تو کوهی ز بن برکند تویی از همه بد به ایران پناه ز تو برÙرازند گردان کلاه گزاینده کاری بد آمد به پیش کز اندیشهٔ آن دلم گشت ریش نشستند گردان به پیشم به هم Ú†Ùˆ خواندیم آن نامهٔ گژدهم چنان باد کاندر جهان جز تو کس نباشد به هر کار Ùریادرس بدان‌گونه دیدند گردان نیو Ú©Ù‡ پیش تو آید گرانمایه گیو Ú†Ùˆ نامه بخوانی به روز Ùˆ به شب Ù…Ú©Ù† داستان را گشاده دو لب مگر با سواران بسیارهوش ز زابل برانی برآری خروش بر اینسان Ú©Ù‡ گژدهم زو یاد کرد نباید جز از تو ورا هم نبرد به گیو آنگهی Ú¯Ùت برسان دود عنان تگاور بباید بسود بباید Ú©Ù‡ نزدیک رستم شوی به زابل نمانی Ùˆ گر نغنوی.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxv{% اگر شب رسی روز را بازگرد بگویش Ú©Ù‡ تنگ اندرآمد نبرد وگرنه Ùرازست این مرد گرد بداندیش را خوار نتوان شمرد ازو نامه بستد به کردار آب برÙت Ùˆ نجست ایچ آرام Ùˆ خواب Ú†Ùˆ نزدیکی زابلستان رسید خروش طلایه به دستان رسید تهمتن پذیره شدش با سپاه نهادند بر سر بزرگان کلاه پیاده شدش گیو Ùˆ گردان بهم هر آنکس Ú©Ù‡ بودند از بیش Ùˆ Ú©Ù… ز اسپ اندرآمد Ú¯Ùˆ نامدار از ایران بپرسید وز شهریار ز ره سوی ایوان رستم شدند ببودند یکبار Ùˆ دم برزدند.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxvi{% بگÙت آنچ بشنید Ùˆ نامه بداد ز سهراب چندی سخن کرد یاد تهمتن Ú†Ùˆ بشنید Ùˆ نامه بخواند بخندید Ùˆ زان کار خیره بماند Ú©Ù‡ مانندهٔ سام گرد از مهان سواری پدید آمد اندر جهان از آزادگان این نباشد Ø´Ú¯Ùت ز ترکان چنین یاد نتوان گرÙت من از دخت شاه سمنگان یکی پسر دارم Ùˆ باشد او کودکی هنوز آن گرامی نداند Ú©Ù‡ جنگ توان کرد باید Ú¯Ù‡ نام Ùˆ ننگ.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxvii{% Ùرستادمش زر Ùˆ گوهر بسی بر مادر او به دست کسی چنین پاسخ آمد Ú©Ù‡ آن ارجمند بسی برنیاید Ú©Ù‡ گردد بلند همی Ù…ÛŒ خورد با لب شیربوی شود بی‌گمان زود پرخاشجوی بباشیم یک روز Ùˆ دم برزنیم یکی بر لب خشک نم برزنیم ازان پس گراییم نزدیک شاه به گردان ایران نماییم راه مگر بخت رخشنده بیدار نیست وگرنه چنین کار دشوار نیست Ú†Ùˆ دریا به موج اندرآید ز جای ندارد دم آتش تیزپای درÙØ´ مرا چون ببیند ز دور دلش ماتم آرد به هنگام سور بدین تیزی اندر نیاید به جنگ نباید گرÙتن چنین کار تنگ.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxviii{% به Ù…ÛŒ دست بردند Ùˆ مستان شدند ز یاد سپهبد به دستان شدند دگر روز شبگیر هم پرخمار بیامد تهمتن برآراست کار ز مستی هم آن روز باز ایستاد دوم روز رÙتن نیامدش یاد سه دیگر سØرگه بیاورد Ù…ÛŒ نیامد ورا یاد کاووس Ú©ÛŒ به روز چهارم برآراست گیو چنین Ú¯Ùت با گرد سالار نیو Ú©Ù‡ کاووس تندست Ùˆ هشیار نیست هم این داستان بر دلش خوار نیست غمی بود ازین کار Ùˆ دل پرشتاب شده دور ازو خورد Ùˆ آرام Ùˆ خواب.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxix{% به زابلستان گر درنگ آوریم ز Ù…ÛŒ باز پیگار Ùˆ جنگ آوریم شود شاه ایران به ما خشمگین ز ناپاک رایی درآید بکین بدو Ú¯Ùت رستم Ú©Ù‡ مندیش ازین Ú©Ù‡ با ما نشورد کس اندر زمین بÙرمود تا رخش را زین کنند دم اندر دم نای رویین کنند سواران زابل شنیدند نای برÙتند با ترگ Ùˆ جوشن ز جای.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxx{% گرازان بدرگاه شاه آمدند گشاده دل Ùˆ نیک خواه آمدند Ú†Ùˆ رÙتند Ùˆ بردند پیشش نماز برآشÙت Ùˆ پاسخ نداد ایچ باز یکی بانگ بر زد به گیو از نخست پس آنگاه شرم از دو دیده بشست Ú©Ù‡ رستم Ú©Ù‡ باشد Ùرمان من کند پست Ùˆ پیچد ز پیمان من بگیر Ùˆ ببر زنده بردارکن وزو نیز با من مگردان سخن ز Ú¯Ùتار او گیو را دل بخست Ú©Ù‡ بردی برستم بران‌گونه دست برآشÙت با گیو Ùˆ با پیلتن Ùرو ماند خیره همه انجمن بÙرمود پس طوس را شهریار Ú©Ù‡ رو هردو را زنده برکن به دار خود از جای برخاست کاووس Ú©ÛŒ براÙروخت برسان آتش ز Ù†ÛŒ بشد طوس Ùˆ دست تهمتن گرÙت بدو مانده پرخاش جویان Ø´Ú¯Ùت Ú©Ù‡ از پیش کاووس بیرون برد مگر کاندر آن تیزی اÙسون برد تهمتن برآشÙت با شهریار Ú©Ù‡ چندین مدار آتش اندر کنار همه کارت از یکدگر بدترست ترا شهریاری نه اندرخورست.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxi{% تو سهراب را زنده بر دار Ú©Ù† پرآشوب Ùˆ بدخواه را خوار Ú©Ù† بزد تند یک دست بر دست طوس تو Ú¯Ùتی ز پیل ژیان یاÙت کوس ز بالا نگون اندرآمد به سر برو کرد رستم به تندی گذر به در شد به خشم اندرآمد به رخش منم Ú¯Ùت شیراوژن Ùˆ تاج‌بخش Ú†Ùˆ خشم آورم شاه کاووس کیست چرا دست یازد به من طوس کیست زمین بنده Ùˆ رخش گاه من‌ست نگین گرز Ùˆ مغÙر کلاه من‌ست شب تیره از تیغ رخشان کنم به آورد Ú¯Ù‡ بر سراÙشان کنم سر نیزه Ùˆ تیغ یار من‌اند دو بازو Ùˆ دل شهریار من‌اند.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxii{% Ú†Ù‡ آزاردم او نه من بنده‌ام یکی بندهٔ Ø¢Ùریننده‌ام به ایران ار ایدون Ú©Ù‡ سهراب گرد بیاید نماند بزرگ Ùˆ نه خرد شما هر کسی چارهٔ جان کنید خرد را بدین کار پیچان کنید به ایران نبینید ازین پس مرا شما را زمین پر کرگس مرا غمی شد دل نامداران همه Ú©Ù‡ رستم شبان بود Ùˆ ایشان رمه به گودرز Ú¯Ùتند کاین کار تست شکسته بدست تو گردد درست سپهبد جز از تو سخن نشنود همی بخت تو زین سخن نغنود به نزدیک این شاه دیوانه رو وزین در سخن یاد Ú©Ù† نو به نو سخنهای چرب Ùˆ دراز آوری مگر بخت Ú¯Ù… بوده بازآوری.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxiii{% سپهدار گودرز کشواد رÙت به نزدیک خسرو خرامید تÙت به کاووس Ú©ÛŒ Ú¯Ùت رستم Ú†Ù‡ کرد کز ایران برآوردی امروز گرد Ùراموش کردی ز هاماوران وزان کار دیوان مازندران Ú©Ù‡ گویی ورا زنده بر دار Ú©Ù† ز شاهان نباید گزاÙÙ‡ سخن Ú†Ùˆ او رÙت Ùˆ آمد سپاهی بزرگ یکی پهلوانی به کردار گرگ Ú©Ù‡ داری Ú©Ù‡ با او به دشت نبرد شود برÙشاند برو تیره گرد یلان ترا سر به سر گژدهم شنیدست Ùˆ دیدست از بیش Ùˆ Ú©Ù… همی گوید آن روز هرگز مباد Ú©Ù‡ با او سواری کند رزم یاد.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxiv{% کسی را Ú©Ù‡ جنگی Ú†Ùˆ رستم بود بیازارد او را خرد Ú©Ù… بود Ú†Ùˆ بشنید Ú¯Ùتار گودرز شاه بدانست کاو دارد آیین Ùˆ راه پشیمان بشد زان کجا Ú¯Ùته بود بیهودگی مغزش آشÙته بود به گودرز Ú¯Ùت این سخن درخورست لب پیر با پند نیکوترست خردمند باید دل پادشا Ú©Ù‡ تیزی Ùˆ تندی نیارد بها شما را بباید بر او شدن به خوبی بسی داستانها زدن.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxv{% سرش کردن از تیزی من تهی نمودن بدو روزگار بهی Ú†Ùˆ گودرز برخاست از پیش اوی پس پهلوان تیز بنهاد روی برÙتند با او سران سپاه پس رستم اندر گرÙتند راه Ú†Ùˆ دیدند گرد Ú¯Ùˆ پیلتن همه نامداران شدند انجمن ستایش گرÙتند بر پهلوان Ú©Ù‡ جاوید بادی Ùˆ روشن‌روان جهان سر به سر زیر پای تو باد همیشه سر تخت جای تو باد.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxvi{% تو دانی Ú©Ù‡ کاووس را مغز نیست به تیزی سخن Ú¯Ùتنش نغز نیست بجوشد همانگه پشیمان شود به خوبی ز سر باز پیمان شود تهمتن گر آزرده گردد ز شاه هم ایرانیان را نباشد گناه هم او زان سخنها پشیمان شدست ز تندی بخاید همی پشت دست تهمتن چنین پاسخ آورد باز Ú©Ù‡ هستم ز کاووس Ú©ÛŒ بی‌نیاز مرا تخت زین باشد Ùˆ تاج ترگ قبا جوشن Ùˆ دل نهاده به مرگ چرا دارم از خشم کاووس باک Ú†Ù‡ کاووس پیشم Ú†Ù‡ یک مشت خاک سرم گشت سیر Ùˆ دلم کرد بس جز از پاک یزدان نترسم ز کس ز Ú¯Ùتار چون سیر گشت انجمن چنین Ú¯Ùت گودرز با پیلتن.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxvii{% Ú©Ù‡ شهر Ùˆ دلیران Ùˆ لشکر گمان به دیگر سخنها برند این زمان کزین ترک ترسنده شد سرÙراز همی رÙت زین گونه چندی به راز Ú©Ù‡ چونان Ú©Ù‡ گژدهم داد Ø¢Ú¯Ù‡ÛŒ همه بوم Ùˆ بر کرد باید تهی Ú†Ùˆ رستم همی زو بترسد به جنگ مرا Ùˆ ترا نیست جای درنگ از آشÙتن شاه Ùˆ پیگار اوی بدیدم بدرگاه بر Ú¯Ùت‌وگوی ز سهراب یل رÙت یکسر سخن چنین پشت بر شاه ایران Ù…Ú©Ù† چنین بر شده نامت اندر جهان بدین بازگشتن مگردان نهان.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxviii{% Ùˆ دیگر Ú©Ù‡ تنگ اندرآمد سپاه Ù…Ú©Ù† تیره بر خیره این تاج Ùˆ گاه به رستم بر این داستانها بخواند تهمتن Ú†Ùˆ بشنید خیره بماند بدو Ú¯Ùت اگر بیم دارد دلم نخواهم Ú©Ù‡ باشد ز تن بگسلم ازین ننگ برگشت Ùˆ آمد به راه گرازان Ùˆ پویان به نزدیک شاه Ú†Ùˆ در شد ز در شاه بر پای خاست بسی پوزش اندر گذشته بخواست Ú©Ù‡ تندی مرا گوهرست Ùˆ سرشت چنان زیست باید Ú©Ù‡ یزدان بکشت وزین ناسگالیده بدخواه نو دلم گشت باریک چون ماه نو بدین چاره جستن ترا خواستم Ú†Ùˆ دیر آمدی تندی آراستم Ú†Ùˆ آزرده گشتی تو ای پیلتن پشیمان شدم خاکم اندر دهن بدو Ú¯Ùت رستم Ú©Ù‡ گیهان تراست همه کهترانیم Ùˆ Ùرمان تراست.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxix{% کنون آمدم تا Ú†Ù‡ Ùرمان دهی روانت ز دانش مبادا تهی بدو Ú¯Ùت کاووس کامروز بزم گزینیم Ùˆ Ùردا بسازیم رزم بیاراست رامشگهی شاهوار شد ایوان به کردار باغ بهار ز آواز ابریشم Ùˆ بانگ نای سمن عارضان پیش خسرو به پای همی باده خوردند تا نیم شب ز خنیاگران برگشاده دولب .\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxx{% دگر روز Ùرمود تا گیو Ùˆ طوس ببستند شبگیر بر پیل کوس در گنج بگشاد Ùˆ روزی بداد سپه برنشاند Ùˆ بنه برنهاد سپردار Ùˆ جوشنوران صد هزار شمرده به لشکر Ú¯Ù‡ آمد سوار یکی لشکر آمد ز پهلو به دشت Ú©Ù‡ از گرد ایشان هوا تیره گشت سراپرده Ùˆ خیمه زد بر دو میل بپوشید گیتی به نعل Ùˆ به پیل هوا نیلگون گشت Ùˆ کوه آبنوس بجوشید دریا ز آواز کوس همی رÙت منزل به منزل جهان شده چون شب Ùˆ روز گشته نهان درخشیدن خشت Ùˆ ژوپین ز گرد Ú†Ùˆ آتش پس پردهٔ لاجورد ز بس گونه‌گونه سنان Ùˆ درÙØ´ سپرهای زرین Ùˆ زرینه Ú©ÙØ´ تو Ú¯Ùتی Ú©Ù‡ ابری به رنگ آبنوس برآمد ببارید زو سندروس جهان را شب Ùˆ روز پیدا نبود تو Ú¯Ùتی سپهر Ùˆ ثریا نبود ازینسان بشد تا در دژ رسید بشد خاک Ùˆ سنگ از جهان ناپدید.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxxi{% خروشی بلند آمد از دیدگاه به سهراب Ú¯Ùتند کامد سپاه Ú†Ùˆ سهراب زان دیده آوا شنید به باره بیامد سپه بنگرید به انگشت لشکر به هومان نمود سپاهی Ú©Ù‡ آن را کرانه نبود Ú†Ùˆ هومان ز دور آن سپه را بدید دلش گشت پربیم Ùˆ دم درکشید به هومان چنین Ú¯Ùت سهراب گرد Ú©Ù‡ اندیشه از دل بباید سترد نبینی تو زین لشکر بیکران یکی مرد جنگی Ùˆ گرزی گران.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxxii{% Ú©Ù‡ پیش من آید به آوردگاه گر ایدون Ú©Ù‡ یاری دهد هور Ùˆ ماه سلیØ‌ست بسیار Ùˆ مردم بسی سراÙراز نامی ندانم کسی کنون من به بخت رد اÙراسیاب کنم دشت را همچو دریای آب به تنگی نداد ایچ سهراب دل Ùرود آمد از باره شاداب دل یکی جام می‌خواست از می‌گسار نکرد ایچ رنجه دل از کارزار وزانسو سراپردهٔ شهریار کشیدند بر دشت پیش Øصار ز بس خیمه Ùˆ مرد Ùˆ پرده‌سرای نماند ایچ بر دشت Ùˆ بر کوه جای.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxxiii{% Ú†Ùˆ خورشید گشت از جهان ناپدید شب تیره بر دشت لشکر کشید تهمتن بیامد به نزدیک شاه میان بستهٔ جنگ Ùˆ دل کینه خواه Ú©Ù‡ دستور باشد مرا تاجور از ایدر شوم بی‌کلاه Ùˆ کمر ببینم Ú©Ù‡ این نو جهاندار کیست بزرگان کدامند Ùˆ سالار کیست بدو Ú¯Ùت کاووس کین کار تست Ú©Ù‡ بیدار دل بادی Ùˆ تن درست تهمتن یکی جامهٔ ترکوار بپوشید Ùˆ آمد دوان تا Øصار بیامد Ú†Ùˆ نزدیکی دژ رسید خروشیدن نوش ترکان شنید بران دژ درون رÙت مرد دلیر چنان چون سوی آهوان نره شیر Ú†Ùˆ سهراب را دید بر تخت بزم نشسته به یک دست او ژنده‌رزم.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxxiv{% به دیگر Ú†Ùˆ هومان سوار دلیر دگر بارمان نام‌بردار شیر تو Ú¯Ùتی همه تخت سهراب بود بسان یکی سرو شاداب بود دو بازو به کردار ران هیون برش چون بر پیل Ùˆ چهره Ú†Ùˆ خون ز ترکان بگرد اندرش صد دلیر جوان Ùˆ سراÙراز چون نره شیر پرستار پنجاه با دست بند به پیش دل اÙروز تخت بلند همی یک به یک خواندند Ø¢Ùرین بران برز Ùˆ بالا Ùˆ تیغ Ùˆ نگین همی دید رستم مر او را ز دور نشست Ùˆ Ù†Ú¯Ù‡ کرد مردان سور.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxxv{% به شایسته کاری برون رÙت ژند Ú¯ÙˆÛŒ دید برسان سرو بلند بدان لشکر اندر چنو کس نبود بر رستم آمد بپرسید زود Ú†Ù‡ مردی بدو Ú¯Ùت با من بگوی سوی روشنی Ø¢ÛŒ Ùˆ بنمای روی تهمتن یکی مشت بر گردنش بزد تیز Ùˆ برشد روان از تنش بدان جایگه خشک شد ژنده رزم نشد ژنده رزم آنگهی سوی بزم زمانی همی بود سهراب دیر نیامد به نزدیک او ژند شیر بپرسید سهراب تا ژنده‌رزم کجا شد Ú©Ù‡ جایش تهی شد ز بزم برÙتند Ùˆ دیدنش اÙگنده خوار برآسوده از بزم Ùˆ از کارزار.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxxvi{% خروشان ازان درد بازآمدند Ø´Ú¯Ùتی Ùرو مانده از کار ژند به سهراب Ú¯Ùتند شد ژنده‌رزم سرآمد برو روز پیگار Ùˆ بزم Ú†Ùˆ بشنید سهراب برجست زود بیامد بر ژنده برسان دود ابا چاکر Ùˆ شمع Ùˆ خیناگران بیامد ورا دید مرده چنان Ø´Ú¯Ùت آمدش سخت Ùˆ خیره بماند دلیران Ùˆ گردنکشان را بخواند چنین Ú¯Ùت کامشب نباید غنود همه شب همی نیزه باید بسود Ú©Ù‡ گرگ اندر آمد میان رمه سگ Ùˆ مرد را آزمودش همه اگر یار باشد جهان Ø¢Ùرین Ú†Ùˆ نعل سمندم بساید زمین ز Ùتراک زین برگشایم کمند بخواهم از ایرانیان کین ژند بیامد نشست از بر گاه خویش گرانمایگان را همه خواند پیش Ú©Ù‡ گر Ú©Ù… شد از تخت من ژنده‌رزم نیامد همی سیر جانم ز بزم Ú†Ùˆ برگشت رستم بر شهریار از ایران سپه گیو بد پاسدار به ره بر Ú¯Ùˆ پیلتن را بدید بزد دست Ùˆ گرز از میان برکشید.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxxvii{% یکی بر خروشید چون پیل مست سپر بر سر آورد Ùˆ بنمود دست بدانست رستم کز ایران سپاه به شب گیو باشد طلایه به راه بخندید Ùˆ زان پس Ùغان برکشید طلایه Ú†Ùˆ آواز رستم شنید بیامد پیاده به نزدیک اوی چنین Ú¯Ùت کای مهتر جنگجوی پیاده کجا بوده‌ای تیره شب تهمتن به Ú¯Ùتار بگشاد لب بگÙتش به گیو آن کجا کرده بود چنان شیرمردی Ú©Ù‡ آزرده بود وزان جایگه رÙت نزدیک شاه ز ترکان سخن Ú¯Ùت وز بزم‌گاه ز سهراب Ùˆ از برز Ùˆ بالای اوی ز بازوی Ùˆ کت٠دلارای اوی Ú©Ù‡ هرگز ز ترکان چنین کس نخاست بکردار سروست بالاش راست به توران Ùˆ ایران نماند به کس تو گویی Ú©Ù‡ سام سوارست Ùˆ بس وزان مشت بر گردن ژنده‌رزم کزان پس نیامد به رزم Ùˆ به بزم بگÙتند Ùˆ پس رود Ùˆ Ù…ÛŒ خواستند همه شب همی لشکر آراستند.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxxviii{% Ú†Ùˆ اÙگند خور سوی بالا کمند زبانه برآمد ز چرخ بلند بپوشید سهراب Ø®Ùتان جنگ نشست از بر چرمهٔ سنگ رنگ یکی تیغ هندی به Ú†Ù†Ú¯ اندرش یکی مغÙر خسروی بر سرش کمندی به Ùتراک بر شست خم خم اندر خم Ùˆ روی کرده دژم بیامد یکی برز بالا گزید به جایی Ú©Ù‡ ایرانیان را بدید.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@lxxxix{% بÙرمود تا رÙت پیشش هجیر بدو Ú¯Ùت Ú©Ú˜ÛŒ نیاید ز تیر نشانه نباید Ú©Ù‡ خم آورد Ú†Ùˆ پیچان شود زخم Ú©Ù… آورد به هر کار در پیشه Ú©Ù† راستی Ú†Ùˆ خواهی Ú©Ù‡ نگزایدت کاستی سخن هرچه پرسم همه راست Ú¯ÙˆÛŒ متاب از ره راستی هیچ روی Ú†Ùˆ خواهی Ú©Ù‡ یابی رهایی ز من سراÙراز باشی به هر انجمن از ایران هر آنچت بپرسم بگوی متاب از ره راستی هیچ روی سپارم به تو گنج آراسته بیابی بسی خلعت Ùˆ خواسته ور ایدون Ú©Ù‡ Ú©Ú˜ÛŒ بود رای تو همان بند Ùˆ زندان بود جای تو.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xc{% هجیرش چنین داد پاسخ Ú©Ù‡ شاه سخن هرچه پرسد ز ایران سپاه بگویم همه آنچ دانم بدوی به Ú©Ú˜ÛŒ چرا بایدم Ú¯Ùت‌وگوی بدو Ú¯Ùت کز تو بپرسم همه ز گردنکشان Ùˆ ز شاه Ùˆ رمه همه نامداران آن مرز را Ú†Ùˆ طوس Ùˆ Ú†Ùˆ کاووس Ùˆ گودرز را ز بهرام Ùˆ از رستم نامدار ز هر کت بپرسم به من برشمار بگو کان سراپردهٔ Ù‡Ùت رنگ بدو اندرون خیمه‌های پلنگ به پیش اندرون بسته صد ژنده‌پیل یکی مهد پیروزه برسان نیل یکی برز خورشید پیکر درÙØ´ سرش ماه زرین غلاÙØ´ بنÙØ´ به قلب سپاه اندرون جای کیست ز گردان ایران ورا نام چیست بدو Ú¯Ùت کان شاه ایران بود بدرگاه او پیل Ùˆ شیران بود.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xci{% وزان پس بدو Ú¯Ùت بر میمنه سواران بسیار Ùˆ پیل Ùˆ بنه سراپرده‌ای بر کشیده سیاه زده گردش اندر ز هر سو سپاه به گرد اندرش خیمه ز اندازه بیش پس پشت پیلان Ùˆ بالاش پیش زده پیش او پیل پیکر درÙØ´ به در بر سواران زرینه Ú©ÙØ´ چنین Ú¯Ùت کان طوس نوذر بود درÙشش کجاپیل‌پیکر بود دگر Ú¯Ùت کان سرخ پرده‌سرای سواران بسی گردش اندر به پای یکی شیر پیکر درÙØ´ÛŒ به زر درÙشان یکی در میانش گهر چنین Ú¯Ùت کان Ùر آزادگان جهانگیر گودرز کشوادگان بپرسید کان سبز پرده‌سرای یکی لشکری گشن پیشش به پای یکی تخت پرمایه اندر میان زده پیش او اختر کاویان برو بر نشسته یکی پهلوان ابا Ùر Ùˆ با سÙت Ùˆ یال گوان.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xcii{% ز هر کس Ú©Ù‡ بر پای پیشش براست نشسته به یک رش سرش برتر است یکی باره پیشش به بالای اوی کمندی Ùرو هشته تا پای اوی برو هر زمان برخروشد همی تو گویی Ú©Ù‡ در زین بجوشد همی بسی پیل برگستوان‌دار پیش همی جوشد آن مرد بر جای خویش نه مردست از ایران به بالای اوی نه بینم همی اسپ همتای اوی درÙØ´ÛŒ بدید اژدها پیکرست بران نیزه بر شیر زرین سرست.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xciii{% چنین Ú¯Ùت کز چین یکی نامدار بنوی بیامد بر شهریار بپرسید نامش ز Ùرخ هجیر بدو Ú¯Ùت نامش ندارم بویر بدین دژ بدم من بدان روزگار کجا او بیامد بر شهریار غمی گشت سهراب را دل ازان Ú©Ù‡ جایی ز رستم نیامد نشان نشان داده بود از پدر مادرش همی دید Ùˆ دیده نبد باورش همی نام جست از زبان هجیر مگر کان سخنها شود دلپذیر نبشته به سر بر دگرگونه بود ز Ùرمان نکاهد نخواهد Ùزود ازان پس بپرسید زان مهتران کشیده سراپرده بد برکران سواران بسیار Ùˆ پیلان به پای برآید همی نالهٔ کرنای یکی گرگ پیکر درÙØ´ از برش برآورده از پرده زرین سرش.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xciv{% بدو Ú¯Ùت کان پور گودرز گیو Ú©Ù‡ خوانند گردان وراگیو نیو ز گودرزیان مهتر Ùˆ بهترست به ایرانیان بر دو بهره سرست بدو Ú¯Ùت زان سوی تابنده شید برآید یکی پرده بینم سپید ز دیبای رومی به پیشش سوار رده برکشیده Ùزون از هزار پیاده سپردار Ùˆ نیزه‌وران شده انجمن لشکری بی‌کران نشسته سپهدار بر تخت عاج نهاده بران عاج کرسی ساج ز هودج Ùرو هشته دیبا جلیل غلام ایستاده رده خیل خیل بر خیمه نزدیک پرده‌سرای به دهلیز چندی پیاده به پای بدو Ú¯Ùت کاو را Ùریبرز خوان Ú©Ù‡ Ùرزند شاهست Ùˆ تاج گوان بپرسید کان سرخ پرده‌سرای به دهلیز چندی پیاده به پای به گرد اندرش سرخ Ùˆ زرد Ùˆ بنÙØ´ ز هرگونه‌ای برکشیده درÙØ´.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xcv{% درÙØ´ÛŒ پس پشت پیکرگراز سرش ماه زرین Ùˆ بالا دراز چنین Ú¯Ùت کاو را گرازست نام Ú©Ù‡ در Ú†Ù†Ú¯ شیران ندارد لگام هشیوار Ùˆ ز تخمهٔ گیوگان Ú©Ù‡ بر دردر Ùˆ سختی نگردد ژگان نشان پدر جست Ùˆ با او Ù†Ú¯Ùت همی داشت آن راستی در نهÙت تو گیتی Ú†Ù‡ سازی Ú©Ù‡ خود ساخت‌ست جهاندار ازین کار پرداخت‌ست زمانه نبشته دگرگونه داشت چنان کاو گذارد بباید گذاشت دگر باره پرسید ازان سرÙراز ازان Ú©Ø´ به دیدار او بد نیاز.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xcvi{% ازان پردهٔ سبز Ùˆ مرد بلند وزان اسپ Ùˆ آن تاب داده کمند ازان پس هجیر سپهبدش Ú¯Ùت Ú©Ù‡ از تو سخن را Ú†Ù‡ باید نهÙت گر از نام چینی بمانم همی ازان است کاو را ندانم همی بدو Ú¯Ùت سهراب کاین نیست داد ز رستم نکردی سخن هیچ یاد کسی کاو بود پهلوان جهان میان سپه در نماند نهان تو Ú¯Ùتی Ú©Ù‡ بر لشکر او مهترست نگهبان هر مرز Ùˆ هر کشورست چنین داد پاسخ مر او را هجیر Ú©Ù‡ شاید بدن کان Ú¯Ùˆ شیرگیر کنون رÙته باشد به زابلستان Ú©Ù‡ هنگام بزمست در گلستان بدو Ú¯Ùت سهراب کاین خود Ù…Ú¯ÙˆÛŒ Ú©Ù‡ دارد سپهبد سوی جنگ روی به رامش نشیند جهان پهلوان برو بر بخندند پیر Ùˆ جوان مرا با تو امروز پیمان یکیست بگوییم Ùˆ Ú¯Ùتار ما اندکیست.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xcvii{% اگر پهلوان را نمایی به من سراÙراز باشی به هر انجمن ترا بی‌نیازی دهم در جهان گشاده کنم گنجهای نهان ور ایدون Ú©Ù‡ این راز داری ز من گشاده بپوشی به من بر سخن سرت را نخواهد همی تن به جای نگر تا کدامین به آیدت رای نبینی Ú©Ù‡ موبد به خسرو Ú†Ù‡ Ú¯Ùت بدانگه Ú©Ù‡ بگشاد راز از نهÙت سخن Ú¯Ùت ناگÙته چون گوهرست کجا نابسوده به سنگ اندرست Ú†Ùˆ از بند Ùˆ پیوند یابد رها درخشنده مهری بود بی‌بها.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xcviii{% چنین داد پاسخ هجیرش Ú©Ù‡ شاه Ú†Ùˆ سیر آید از مهر وز تاج Ùˆ گاه نبرد کسی جویداندر جهان Ú©Ù‡ او ژنده پیل اندر آرد ز جان کسی را Ú©Ù‡ رستم بود هم نبرد سرش ز آسمان اندر آید به گرد تنش زور دارد به صد زورمند سرش برترست از درخت بلند چنو خشم گیرد به روز نبرد Ú†Ù‡ هم رزم او ژنده پیل Ùˆ Ú†Ù‡ مرد هم‌آورد او بر زمین پیل نیست Ú†Ùˆ گرد Ù¾ÛŒ رخش او نیل نیست بدو Ú¯Ùت سهراب از آزادگان سیه بخت گودرز کشوادگان چرا چون ترا خواند باید پسر بدین زور Ùˆ این دانش Ùˆ این هنر تو مردان جنگی کجا دیده‌ای Ú©Ù‡ بانگ Ù¾ÛŒ اسپ نشنیده‌ای Ú©Ù‡ چندین ز رستم سخن بایدت زبان بر ستودنش بگشایدت از آتش ترا بیم چندان بود Ú©Ù‡ دریا به آرام خندان بود Ú†Ùˆ دریای سبز اندر آید ز جای ندارد دم آتش تیزپای.\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@xcix{% سر تیرگی اندر آید به خواب Ú†Ùˆ تیغ از میان برکشد Ø¢Ùتاب به دل Ú¯Ùت پس کاردیده هجیر Ú©Ù‡ گر من نشان Ú¯Ùˆ شیرگیر بگویم بدین ترک با زور دست چنین یال Ùˆ این خسروانی نشست ز لشکر کند جنگ او ز انجمن برانگیزد این بارهٔ پیلتن برین زور Ùˆ این کت٠و این یال اوی شود کشته رستم به چنگال اوی از ایران نیاید کسی کینه خواه بگیرد سر تخت کاووس شاه چنین Ú¯Ùت موبد Ú©Ù‡ مردن به نام به از زنده دشمن بدو شادکام;\pte@par} \bidi@newrobustcmd\ptext@c{% اگر من شوم کشته بر دست اوی نگردد سیه روز چون آب جوی Ú†Ùˆ گودرز Ùˆ Ù‡Ùتاد پور گزین همه پهلوانان با Ø¢Ùرین نباشد به ایران تن من مباد چنین دارم از موبد پاک یاد Ú©Ù‡ چون برکشد از چمن بیخ سرو سزد گر گیا را نبوید تذرو به سهراب Ú¯Ùت این Ú†Ù‡ آشÙتنست همه با من از رستمت Ú¯Ùتنست نباید ترا جست با او نبرد برآرد به آوردگاه از تو گرد همی پیلتن را نخواهی شکست همانا Ú©Ù‡ آسان نیاید به دست.\pte@par} \endinput %% %% End of file `ptext.sty'.